تعداد بازدید: 839

دیوید گریفیث: خالق زبان سینما و پیشگام سینمای صامت

  • اوایل زندگی

دیوید وارک «دی دبلیو» گریفیث (به انگلیسی: David Llewelyn Wark “D. W.” Griffith – زاده ۲۲ ژانویه  ۱۸۷۵) از پیشتازان و مهم‌ترین کارگردانان سینمای اهل آمریکا بود. او نه تنها در زمان خود شاهکارهای سینمایی خلق کرده، بلکه خودش تکمیل‌کننده هنر مستقل سینما بود. گریفیث در 22 ژانویه 1875 در کنتاکی ( آمریکا ) متولد شد. پدرش در زمان جنگ داخلی آمریکا سرهنگ بود و در جناح ایالت های متفق جنوب می جنگید. زمانی که از جنگ بازگشت مزرعه شان در آستانه ویرانی قرار داشت به طوری که هرچه تلاش کردند نتوانستند آن را سامان دهند و در نهایت نیز با مرگ پدر گریفیث چیزی برای خانواده اش باقی نمانده بود. به دلیل اوضاع بد مالی، گریفیث هرگز به دبیرستان نرفت و به جای رفتن به دبیرستان به کار کردن مشغول شد. گرچه فقر ، گریفیث را وادار به ترک تحصیل کرد، اما او هرگز دست از مطالعه برنداشت و اوقات فراغتش را صرف مطالعه آثار بزرگانی چون چالز دیکنز ( Charles Dickens ) می کرد. در جوانی رویایش آن بود که یک داستان نویس بزرگ نظیر دیکنز شود، اما پس از آنکه برای اولین بار اجرای نمایش نامه ای را در تئاتر لوئی ویل دید، رویای دیکنز دیگری شدن را کنار گذاشت و مصمم شد که به نمایش نامه نویسی بپردازد.

  • گریفیث و تئاتر

دیوید گریفیث که مشتاق پیدا کردن راهی برای آغاز کارش بود، نزد مدیر یک شرکت سهامی به نام ادولف لستینا (Adolf Lestina) رفت، که بیشتر نمایش نامه ها را در لوئی ویل به روی صحنه برده بود. لستینا به جای تمسخر این جوان، پند خوبی به او داد: “شما نمی توانید پیش از آشنایی با صحنه، نمایش نامه نویس خوبی شوید. بیشتر نمایش نامه نویسان در آغاز بازیگر بوده اند، شکسپیر  (Shakespeare)  و مولیر ( Mullier ) را در نظر بگیرید”. گریفیث که برای بازیگری از خصوصیات خوبی برخوردار بود به بازیگری تئاتر روی آورد البته با نام لارنس گریفیث. در 20 سالگی ایالت خود را ترک کرد و 16 سال از عمر خود را صرف کار در تئاتر کرد. او اغلب با شرکت های بی اهمیت همکاری می کرد و کارش چندان با موفقیت قرین نبود.

در سال 1907 بالاخره گریفیث توانست اولین نمایش نامه اش را به فروش برساند. این نمایش نامه، ابله و دختر ( The Fool And The Girl ) نام داشت و گریفیث آن را به جیمز.ک.هکت ( James .K. Hackett) ، یکی از تهیه کنندگان سرشناس دنیای تئاتر، فروخت. اجرای این نمایشنامه بیش از یک هفته دوام نیاورد و برای گریفیث یک ناکامی بزرگ بود. گریفیث سرخورده از کسب درامد و موفقیت، با وجود آنکه سینما را تحقیر می کرد تصمیم گرفت در یکی از کمپانی های سینمایی که در هر گوشه شهر سر بر می آوردند شغلی دست و پا کند.

  • ورود به سینما

در آن زمان کمپانی ها به دنبال طرح ها و داستان های جدید بودند. گریفیث با آگاهی از این مطلب اولین فیلم نامه خود را نوشت و آن را به استودیوی ادیسون برد. کسی که فیلم نامه به او سپرده شد ادوین استنتن پورتر (Edvin.s.Porter) بود. ادوین اس پورتر قول داد فیلم نامه را بخواند. پورتر که در جستجوی بازیگری برای ایفای نقش اصلی در فیلمی با نام نجات یافته از آشیانه عقاب (Rescued From An Eagle’s Nest) بود به گریفیث پیشنهاد داد تا این نقش را بپذیرد. گریفیث ناچار این نقش را پذیرفت. فیلم بد بود و گریفیث هم در نقش کوهنوردی که جان خود را برای نجات بچه ای به خطر می انداخت ، بهتر جلوه نکرد. پس از این آغاز نه چندان موفق در سینما، پورتر کار دیگری برای گریفیث نداشت، فیلم نامه اش نیز از سوی کمپانی ادیسون مورد موافقت قرار نگرفت. گریفیث مجموعه فیلم نامه هایش را به کمپانی بایوگراف (Biograph) برد. بایوگراف که به ساختن فیلم های داستانی روی آورده بود و به دنبال فیلم نامه های جدید می گشت ، گریفیث را برای فیلم نامه نویسی استخدام کرد.

پس از مدتی که گریفیث در کمپانی بایوگراف به بازیگری و فیلمنامه نویسی مشغول بود، نایب رئیس بایوگراف به او پیشنهاد کارگردانی فیلم داد. گریفیث با این پیشنهاد بسیار محتاتانه برخورد کرد و تنها وقتی که به او اطمینان داده شد که در صورت شکست در این حرفه، شغل اصلی اش را در بایوگراف از دست نخواهد داد، آن را پذیرفت. اولین فیلم نامه ای که به گریفیث ارائه شد، ماجراهای دالی (The Adventures Of Dollie) نام داشت که اکثر کارگردانان به مراتب با تجربه تر از او آن را رد کرده بودند. گریفیث بدون توجه به این مسئله فیلم نامه را پذیرفت و مطالعاتی را در زمینه فیلم سازی شروع کرد. او ساعت های متمادی را در استودیو صرف بررسی فیلم هایی کرد که کارگردانان دیگر ساخته بودند. سرانجام ماجراهای دالی توسط گریفیث ساخته شد و در 1908 پخش شد. فیلم موفقیت آمیز بود. پس از این موفقیت گریفیث شغلی دائمی با دستمزدی نسبتا خوب در بایوگراف به دست آورد. این فیلم کوتاه را می توانید در زیر مشاهده کنید.

در فاصله سال های 1908 و 1913 گریفیث بیش از 400 فیلم برای بایوگراف کارگردانی کرد. سرانجام گریفیث که از سیاست های محافظه کارانه شرکت بایوگراف، به ویژه مقاومت در برابر فیلم بلند، به شدت خسته شده بود در اواخر 1913 از این شرکت جدا شد. نام گریفیث احتمالا بیش از هر چیز با کاربرد استادانه برش موازی در صحنه های نجات در آخرین لحظه پیوند دارد. اما گذشته از این، او در ضابطه مند کردن کردن چند فن تدوینی دیگر نیز نقش ارزنده ای داشت. برش به نمای نزدیک تر به بازیگران در هنگام تنش های روانی و استفاده مطلوب از فید اوت (Faid Out) در انتهای فیلم از ابداعات تدوینی این کارگردان بزرگ است. تاثیر گریفیث در امر بازیگری چنان بود که حتی در همان زمان هم می گفتند، فیلم های بایوگراف در عرصه ایفای نقش به سوی سبکی تازه، صمیمانه و سینمایی تر گام بر می دارد. اینکه فیلم های گریفیث حتی امروز که چندین دهه از تولیدشان می گذرد همچنان مسحورکننده می نمایند، هم به خاطر استفاده استادانه از قاب ها و فنون حرکت دوربین است و هم به دلیل مطرح ساختن حادترین مسائل اجتماعی زمان خود یعنی تغییر در نقش اجتماعی زنان و مردان، رشد روزافزون شهرنشینی و موضوع نژادپرستی می باشد. در واقع با تلاش های گریفیث، به تدریج از شباهت های سینما به تئاتر کاسته می شد و سینما جایگاه واقعی خود را به دست می ‎آورد و از نظر کیفی بهبود پیدا می کرد.

  • ساخت اولین فیلم های بلند تاریخ سینما

گریفیث بعد از جدا شدن از بایوگراف ( اکنون دیگر با نام دیوید گریفیث شناخته می شد) به کمپانی نوپایی به نام میوچوآل (Mutual Film) پیوست. او نخست چند فیلم چند حلقه ای به بازار عرضه کرد و در ژوئیه 1914 ساخت فیلمی را آغاز کرد که اگر در همه عمرش فقط همین یک اثر را کارگردانی کرده بود باز هم نامش در تاریخ سینما جاودان می ماند. این فیلم دوازده حلقه ای (نزدیک 3 ساعت) تا آن زمان طولانی ترین فیلم آمریکا و در عین حال پر هزینه ترین آن هم بود و تولد یک ملت (The birth of a nation) نام داشت. داستان فیلم درباره جنگ های داخلی آمریکا بین جنوبی ها و شمالی ها بود. تولد یک ملت در ژانویه 1915 پخش شد. این فیلم که نقطه عطف انتقال از فیلم کوتاه به فیلم بلند بود، هم از نظر هنری و هم از نظر تجاری با موفقیت روبه رو شد اما طوفانی از مخالفت ها را نیز برانگیخت. گریفیث یک جنوبی بود و فیلم او به شدت ضد سیاه پوستان. سیاه پوستان و سفیدپوستان هم صدا، مطالب تندی علیه دیدگاه گریفیث ابراز داشتند. تولد یک ملت نشان داد که سینما فقط وسیله ای برای باز گویی یک قصه نیست، بلکه توانایی برانگیختن شور و احساسات عمیق را نیز دارد.

گریفیث کارگردان

یک سال بعد گریفیث دومین فیلم بلند خود را که بلندپروازانه تر بود ساخت. این فیلم تعصب (Intolerance) نام داشت. تعصب چهار داستان متفاوت را که هر یک در دوره ای از تاریخ رخ می دادند و به مسئله تعصب در تاریخ می پرداختند روایت می کرد. جالب است بدانید نسخه‌ای که دیوید وارک گریفیث از فیلم عظیم و طولانی «تعصب» (۱۹۱۶) با نام «سقوط بابل» تدوین کرده بود در سینماهای تهران به نمایش درآمد. در اکران تهران نام فیلم از سقوط بابل به فتح بابل تغییر کرده بود. اگر گریفیث در فیلمش با شکست‌خوردگان بابل در نبرد با ایرانیان همدلی کرده بود؛ در اینجا ماجرا کاملا معکوس بود. ظاهرا نه‌تنها دلیلی نداشت ما مثل کارگردان آمریکایی از شکست تمدن بابل برابر کوروش کبیر اندوهگین باشیم که آنطور که حمید نفیسی در جلد اول تاریخ اجتماعی سینمای ایران به نقل از روزنامه اطلاعات روایت کرده، مردم باید به گراندسینما می‌شتافتند تا فیلمی عالی درباره کوروش کبیر و فتح بابل ببینند و به نیاکان باشکوه خود افتخار کنند. سکانس عظیم و تماشایی حمله سربازان کوروش به شهر بابل، برای تماشاگران گراندسینما، یادآور پیروزی‌های سال‌های دور ایرانیان باستان بود که قرار بود با همانند‌سازی‌ کارکردی معاصر بیابد. جالب اینکه هیچ روایتی که تأیید کند فیلم گریفیث در اکران تهران با دخل و تصرف همراه شده وجود ندارد. ظاهرا همان تغییر نام فیلم از شکست به فتح و رپرتاژهای روزنامه‌ها برای بازیابی غرور ملی و مفتخر شدن به فتوحات پادشاهان ایران باستان کفایت می‌کرد.

فیلم تعصب از گریفیث

در سال 1918، گریفیث میوچوآل را ترک کرد و همراه با مری پیکفورد (Mary Pickford)، داگلاس فربنکس (Douglas Fairbanks) و چارلی چاپلین (Charles Chaplin) کمپانی جدیدی را با نام یونایتد آرتیستز (United Artists) پایه گذاری کرد. آنها از پیشگامان سینمای صامت بودند. اولین فیلم گریفیث در این کمپانی شکوفه های پژمرده (Broken Blossoms) نام داشت و در سال 1919 روی پرده رفت. شکوفه های پژمرده از نظر اهمیت، سومین فیلم بلند گریفیث است و بر خلاف دو فیلم دیگر، داستانش ابعاد نسبتا کوچکی دارد و پیرامون سه شخصیت دور می زند: دختری نوجوان ( با بازی لیلیان گیش ( Lillian Gish- ، پدرخوانده بی رحم دختر و پسری چینی و مهربان.

  • دوران پایانی زندگی گریفیث

پس از پخش شکوفه های پژمرده در 1919 ، زندگی حرفه ای گریفیث ، هم از نظر هنری و هم از نظر اقتصادی سیر نزولی به خود گرفت و او هرگز نتوانست جایگاه گذشته خود را بازیابد. شاید مهم ترین دلیل ناکامی او این بود که هرگز نتوانست خود را با تحولات و حساسیت های آمریکای پس از جنگ تطبیق دهد و از همراهی با تماشاگرانی که روز به روز باریک بین تر می شدند باز ماند.

مهم ترین فیلم هایی که گریفیث در دهه 1920 ساخت، به سوی شرق (Way Down East) و یتیمان طوفان (Orphans of the Storm ) نام داشتند که در حقیقت اقتباس هایی سینمایی از ملودرام های قدیمی تئاتر بودند. گریفیث آخرین فیلم بلندش را با نام تلاش ( The Struggle) در 1931 ساخت. این فیلم انتقادات شدیدی را برانگیخت وبه عنوان بدترین اثرش شناخته شد. از آن پس هیچ کس حاضر نشد برای ساختن فیلم جدید به او کمک مالی کند . از طرفی گریفیث پس اندازش را نیز از دست داده بود و سرمایه اش در بورس هم با سقوط این بازار در 1929 به باد رفت. گریفیث به حاشیه هالیوود رانده شد و کنج عزلت گزید. تنها گاهی به عنوان ویراستار یا مشاور فیلم نامه به خدمت گرفته می شد. در اواخر عمر پس از ترک همسر دومش در یک هتل ساکن شد و سرانجام در 23 ژوئیه 1948 در انزوای کامل درگذشت.

جستارهای وابسته: