تعداد بازدید: 953
مکتب اکسپرسیونیسم
اکسپرسیونیسم یا هیجاننمایی (Expressionism)، مکتبی هنری است که در مقابل جنبش امپرسیونیسم و رئالیسم شکل گرفت. در نقاشی اکسپرسیونیسم احساس و هیجان حرف اول را میزند و بر واقعگرایی برتری دارد. واژهی اکسپرسیونیسم توسط تاریخنگار اهل چک، آنتونیون ماتیچِک (Antonin Matějček)، در سال ۱۹۱۰ بهمنظور بیان جنبهی مخالف امپرسیونیسم، خلق شد.
اکسپرسیونیسم شخصیت و احساسات را در ظاهر یک اثر به نمایش میگذارد و ماده و دقت کمترین اهمیت را برای آن دارد. واقعگرایی و واقعبینی در دایرهی هنر حرف اول را میزند. برای مثال، موضوع یک هنرمند یک ظرف از میوه است. برخی تمایل دارند یک نقاش، میوه را به دقیقترین شکل ممکن با تمامی نقصها و انحناهای آن به تصویر بکشد.
اما داستان در مورد هنرمندانی که تمایل به بیان احساسات خود بهطور واقعی ندارند و گاهی هیجانات ذهنی خود را وارد اثر می کنند فرق دارد. این هنرمندان برای رسیدن به اهداف خود رنگهای تند و مهیج و ضربات مکرر و هیجان زده قلم مو و شکلهای اعوجاج یافته و خارج از چارچوب را با ایجاد ژرفانمایی و بدون هیچگونه سامانی ایجاد می کردند و هر عنصری را که آرامش بخش و چشم نواز بود از کار خود خارج می کردند.
ونسان ویلِم ون گوگ (۱۸۵۳- ۱۸۹) نقاش معروف این سبک، زاده هلند بود. ون گوگ عاشق گل آفتابگردان بود و مجموعه گل های آفتابگردان او از معروفترین نقاشی هایش است که در کل از یازده اثر تشکیل شده، وی میگفت:” زردی آفتابگردان بهترین رنگی است که می توان پیدا کرد. خیلی شاد است. واقعا شاد است”. او از بیماری روانی رنج می برد و در طی یک حادثه قسمتی از گوشش را برید! در سال ۱۸۹۰ به دکتر روانشناس (Dr.Gachet) که از او پرتره ای کشیده است، مراجعه کرد. اولین برداشت ون گوگ از دکتر این بود که دکتر خودش از او بیمار تر است. فرورفتگی و افسردگی ون گوگ عمیق تر شد و در جولای ۱۸۹۰ در سن ۳۷ سالگی به سمت کشتزار ها قدم زد و گلوله ای در سینه اش خالی کرد. او در روز بعد در مهمان سرای Ravoux مرد. برادرش به بالین او آمد و او آخرین احساسش را اینگونه بیان کرد: “غم برای همیشه باقی خواهد ماند”. وقتی ونگوگ را خاک می کردند تابوتش را پر از گل های آفتابگردان کردند.
از دیگر کارهای معروف مکتب اکسپرسیونیسم نقاشی جیغ، اثر ادوارد مونک است که او هم یکی از پیشگامان این سبک به شمار میرود. هیجانات ذهنی هنرمند در این نقاشی تجلی یافته است.
اکسپرسونیسم در سینما
اکسپرسیونیسم در سینما جنبشی نو و آوانگارد بود که به دنبال شکل گیری این جریان در نقاشی، ادبیات و تئاتر به وجود آمد. هدف اصلی این مکتب نمایش حالات درونی بشر، مخصوصاً عواطفی چون ترس، نفرت، عشق و اضطراب بود. سینمای اکسپرسیونیستی در کشور آلمان آغاز شد و به اوج رسید و پس از مدتی سینمای وحشت به عنوان شاخه ی مورد پسند اکثریت جامعه از همین سینمای فرهیخته و روشنفکر منشعب شد. در پنج سالی (از ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۴) که کشور آلمان به دلیل شکست در جنگ جهانی اول دچار شورش و کودتا و کاهش ارزش پول شده بود، غنیترین دوران سینمای آلمان شکل گرفت؛ سینمایی که بازتاب وحشت مردم از جنگ، گرسنگی و ورشکستگی بعد از آن بود.
تصویر مخلوقات کریه و قدرتمند که آسایش و امنیت جامعه را برهم میزنند، پدیدههای متافیزیکی که باعث اختلال روحیات بشری میگردند و انسانهایی با قدرت برتر که برای تحت تسلط درآوردن انسانهای دیگر به اَعمال خشونت بار و مشمئز کننده دست میزنند، از جمله مهمترین سوژههایی بودند که در فیلم های مذکور به کار گرفته می شدند. شخصیت های دیوانه ی این فیلم ها در فضایی سرشار از ابهام و پارانویا، در نماهای ضد نور و در قاب هایی که به تسخیر سایه ها درآمده بودند، پرسه می زدند.
«اکسپرسیونیسم» که اساساً درونگرایی و پرداختن به روحیات درونی بشر از ویژگیهای آن به حساب میآمد، به دلیل ترس از ناشناخته ها با جنس سینمای هراس عجین گشت و نخستین آثار اکسپرسیونیستی سینما در وادی سینمای ترسناک قرار گرفت. بسیاری از تحلیل گران اولین نمونه ی مشهور سینمای اكسپرسیونیستی را فیلم «دانشجوی پراگی» (1913) می دانند. تحلیل گران، این فیلم را به دلیل پرچم داری مکتب سینمای اکسپرسیونیسم آلمان و ارزش های بالقوه ای که به عنوان اثری مستقل دارا بود، آغازگر سینمای هنری دنیا می دانند.
در سال 1920، سینمای اكسپرسیونیستی با فیلم «مطب دكتر كالیگاری» اثر رابرت وینه حضور خودش را اعلام کرد. رابرت وینه مطب دکتر کالیگاری را بر پایه فیلمنامهای از هانس یانوویتز (با ایده گرفتن از قتل مرموز یك دختر جوان در بازار مكاره ی شهر هامبورگ) و کارل مایر (نقاش و از بزرگترین نویسندگان این مکتب) ساخت. این فیلم یکی از تاثیرگذارترین آثار سینمای اکسپرسیونیسم آلمان شناخته می شود که البته از برجستهترین فیلمهای ترسناک اولیه هم به شمار میرود. این فیلم همچنین به عنوان نمونه ی شاخصی از پایان مبهم و دوگانه در سینما شناخته میشود و مانند دیگر آثار سبک اکسپرسیونیسم، در طراحی صحنه ی آن از خطوط مورب و اشکال کج و معوج بسیار استفاده شده است. در این فیلم، «كالیگاری» یك هیپنوتیزم كننده است كه با ورود به شهری كوچك و راه اندازی غرفه ای در بازار مكاره، خوابگردی به نام سزار را به مردم معرفی می كند. همزمان با ورود او، چند قتل در شهر اتفاق می افتد و شك مردم به سمت این غریبه می رود و…
زیگفرید کراکائر نظریه پرداز برجسته ی آلمانی در حوزه نظریه فیلم، «کالیگاری» را نمایانگر روحی می داند که بین استبداد و هرج و مرج سرگردان است و با موقعیتی روبروست که راه گریزی ندارد. از دید کراکائر، «مطب دکتر کالیگاری» همانند دنیای نازی ها، سرشار از علائم و اَعمال وحشتناک و شیوع انفجاری ترس های ناگهانی است.
بعد از «مطب دکتر کالیگاری»، سینمای اكسپرسیونیست در آلمانِ دهه ی بیست توسط فردریش ویلهم مورنائو و فریتز لانگ به تعریف مشخص تری رسید و در اوج ماند، به طوری كه اولین فیلم ناطق لانگ، شاهكار روانشناسانه و جامعه شناسانه ی «ام» (M-1931)، آشکارا از دل قواعد اکسپرسیونیسم بیرون آمده بود.
اورسن ولز کارگردان معروف سینما نیز اولین فیلم کوتاه خود را با نام “قلب های دوران” در این سبک ساخت. جهت تماشای این فیلم به صفحه فیلم های کوتاه اورسن ولز مراجعه نمایید.
منابع: مجله آرتلند | مجله پتریکور